سحر هنگامه راز و نیاز است
سحر میخانه دلدار باز است
سحر جود و کرم بسیار دارد
سحر بوی خوش دلدار دارد
سحر مهمانی خاص الهی است
سحر وقت گذار از روسیاهی است
سحر آمد دلم فریاد دارد
کریمی کو که ما را یاد آرد
کریمی کو که دست ما بگیرد
گدا را با همه جرمش پذیرد
کریمی کو که گردد میزبانم
که من مرغ شب بی آشیانم
کریمی غیر تو یا رب نباشد
به جز نام توأم بر لب نباشد
بزرگی کن کرم بنما به حالم
ببین افسرده و بشکسته بالم
بیا جانی بده بر قلب خسته
بنه مرهم بر این بال شکسته
مرا آماده پرواز بنما
مرا با دلبرم همراز بنما
کرم بر مضطری کن یا الهی
بیا و دلبری کن یا الهی
پناهی بر گدا جز این حرم نیست
تو که رسمت به جز لطف و کرم نیست
مرا امشب دگر کن میهمانت
مرا ساکن نما در آستانت
مرا دیگر زغیر خود جدا کن
خدایا دیر شد ما را صدا کن
مژده ای دل که دگر سوم شعبان آمد
پیک شادی ز بر حضرت جانان آمد
مژده ای دل که برای دل غمدیده ما
هدهد خوش خبر از نزد سلیمان آمد
ظلمت و تیرگی شام الم رفت کنون
روز شادی شد و خورشید فروزان آمد
غنچهی دهر در این روز بخندید دگر
که به بستان علی نوگل خندان آمد
عطر پاشید به بستان که همه عطرآگین
سمن و یاسمن و سنبل و ریحان آمد
آفرینش بر مدار عشق بود مصطفی آیینه دار عشق بود
میم او شد مرکز پرگار عشق در تجلی بر سر بازار عشق
تا قلم بر حلقه ی صادش رسید شد الم نشرح لک صدرک پدید
طا طریق عشق بازی را نوشت فا فروغ سرفرازی را نوشت
یا یقین عشق بازان را نگاشت خلق عالم بیش از این یارا نداشت
دست حق تا خشت آدم را نهاد بر زبانش نام خاتم را نهاد
نام احمد نام جمله انبیاست چون که صد آدم نود هم پیش ماست
از مناره پنج نوبت پرخروش نام احمد با علی آید به گوش
روز و شب گویم به آوای جلی اکفیانی یا محمد یا علی